گروه جهاد و مقاومت مشرق - اگر چه تاريخ در گذر زمان تكرار ميشود، اما اين بار فرزندان نهضت كربلا نگذاشتند دوباره حرمي غارت و اهل بيت به اسارت گرفته شوند. فرزنداني كه از همه تعلقاتشان گذشتند و با حضورشان در جبهه مقاومت اسلامي دست شيطاني ايادي استكبار و تروريستهاي وهابي را از تعدي به حرمين شريفين كوتاه كردند. شهيد عليرضا مشجري اولين شهيد سپاه پاسداران بود كه در دفاع از كربلاي معلي و مقدسات اسلامي در خاك عراق به شهادت رسيد. گفتوگوي ما با مبينا نامني همسر شهيد را در قالب روايات زير پيش رو داريد.
عليرضا متولد 1367 در تهران بود. چون شغل نظامي داشت از ابتداي آشناييمان براي من از مسيري كه پيش رو خواهيم داشت، صحبت كرد. از سختي راه، از مأموريتها و نبودنهاي گاه و بيگاهش، از شرايط كارياش. عليرضا از جهاد و جنگ هم برايم صحبت كرد، از جانبازي و اسارت و شهادت و من با توجه به همه اين صحبتها به لطف خدا پذيرفتم تا همراهياش كنم و خدا را شاكرم كه همسنگري با عليرضا را نصيب من كرد. تنها خواستهاش از من اين بود كه در برابر همه سختيها و پستي و بلنديهاي زندگي صبر و تحمل داشته باشم. من و عليرضا 8 ارديبهشت سال 1391 زندگي مشتركمان را در نهايت سادگي آغاز كرديم. زندگي ما رنگ و لعاب تجملات امروزي را نداشت.
آشنايي من با فرهنگ ايثار و شهادت تقريباً از زمان همراهيام با عليرضا به طور چشمگيري زيادتر شد. من و همسرم هر پنجشنبه به گلزار شهدا ميرفتيم و به مزار دايي ايشان شهيد «اصغر نظري» كه از شهداي دوران هشت سال دفاع مقدس بودند سر ميزديم. عليرضا نسبت به شهداي جنگ تحميلي ارادت خاصي داشت و هميشه كتابهاي دفاع مقدسي را مطالعه ميكرد و به نبودنهاي خود در آن روزهاي حماسه و شهادت غبطه ميخورد.
من و عليرضا دو سال و نيم با هم زندگي كرديم و حاصل اين همراهي دختري به نام محدثه است كه در زمان شهادت پدرش يك سال داشت. براي من محدثه يك هديه بهشتي بود كه از شهيدم به يادگار ماند.
اولين باري كه صحبت از رفتن و مدافع حرم شدنش به ميان آمد بسيار نگران شدم. زماني بود كه جنگ در سوريه به تازگي آغاز شده بود، ايشان براي رفتن به اين مأموريت بسيار عجله داشت. آن زمان من محدثه را باردار بودم. ابتدا با رفتنش مخالفت كردم و گفتم اين مدت كه من باردار هستم فكر نميكنم ضرورتي داشته باشد كه شما به مأموريت برونمرزي برويد. اما عليرضا با حرفها و دلايلي كه برايم آورد توانست من را براي رفتن راضي كند و اينطور بود كه اولين مأموريتش رقم خورد. عليرضا دو بار به منطقه اعزام شد. مرتبه دوم صحبتهايش رنگ جهادي بيشتري داشت. جنس حرفهايش با هميشه فرق داشت. براي مراقبت از محدثه بسيار سفارش كرد. از من هم خواست كه صبور باشم و مشكلات و سختيها را تحمل كنم. همسرم دفاع از حرم را بسيار واجب ميدانست و ميگفت ما در اين زمان اهل بيت (ع) را تنها نخواهيم گذاشت. عليرضا ما را بسيار به نماز اول وقت سفارش ميكرد و به پشتيباني از آرمانهاي انقلاب و به خصوص ولايت فقيه توجه ويژه داشت. آخرين مرتبهاي كه ايشان به عراق اعزام شد، ما نتوانستيم همديگر را ببينيم و خداحافظي كنيم. او از محل كار اعزام شد و فرصتي براي بدرقه و خداحافظي پيش نيامد.
من خبر شهادت را از طريق پدرم شنيدم. خبري كه بسيار دردناك بود. پدر ابتدا به من گفت كه ايشان از ناحيه پا مجروح شده اما بعد از چند ساعت تلفن همراه پدر به صدا درآمد و خبر به كما رفتن علي آقا را به ما دادند در حالي كه همه اين مدت همسرم شهيد شده بود. وقتي خبر شهادت عليرضايم را شنيدم ذكر «لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين» را زمزمه كردم و با هر بار تكرار اين ذكر اشك از چشمانم جاري بود. مراسمي كه براي اولين شهيد مدافع حرم حسيني به لطف خدا خيلي عالي برگزار شد و حضور مردم بسيار چشمگير بود. مردمي كه آمدند تا اولين شهيد مدافع حرم سيدالشهدا(ع) را تشييع كنند و عليرضاي من در گلزار شهداي بهشت زهرا تهران قطعه 26 به خاك سپرده شد.
عليرضا اولين شهيد مدافع حرم حضرت سيدالشهدا(ع) است. همسرم در عراق به شهادت رسيد. دو بار به سوريه رفت اما قسمتش شهادت در عراق نبود. با توجه به حضور داعش در خاك عراق و به خصوص در سامرا و حرم ائمه معصومين (ع) و تهديد به تخريب حرم سيدالشهدا (ع) شهيد عليرضا مشجري و دوستانش جزو اولين گروهي بودند كه از سپاه قدس مأموريت يافته و عازم كشور عراق شدند و در نهايت با اصابت پرتابه جنگي به خودرويي كه در آن حضور داشتند در راه دفاع از حرم حضرت سيدالشهدا (ع) پنج روز بعد از اعزام در روز جمعه23 خرداد مصادف با روز نيمه شعبان سال 93 به جمع شهدا پيوست.
* روزنامه جوان / مبينا شانلو